کد مطلب:292472 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

حکایت هفتاد و هشتم: سیّد مهدی قزوینی

و به سند و شرح مذكور فرمود: پدرم برای من تعریف كرد كه: معمولاً و به طور منظم به سوی جزیره ای كه در جنوب حلّه بین دجله و فرات است به خاطر ارشاد و راهنمایی عشیره های بنی زبید به سوی مذهب حق می رفتم. و همه آنها سنّی مذهب بودند و به بركت هدایت و راهنمایی پدرم به مذهب امامیه برگشتند و تاكنون به همان مذهب باقی هستند و آنها بالغ بر ده هزار نفر می شوند. فرمود: در جزیره، مزاری است معروف به قبر حمزه پسر حضرت كاظم(ع) كه مردم او را زیارت می كنند و برای او كرامت های بسیار نقل می كنند و اطراف آن روستایی می باشد كه تقریباً شامل صد خانواده است. من به جزیره می رفتم و از آنجا عبور می كردم ولی او را زیارت نمی كردم چون برای من این موضوع كه حمزه پسر حضرت موسی بن جعفر(ع) در ری همراه عبدالعظیم حسنی مدفون است به اثبات رسیده بود. یكبار طبق عادت بیرون رفتم و نزد اهل آن روستا مهمان بودم. اهل روستا از من درخواست كردند كه مرقد مذكور را زیارت كنم و من این كار را نكردم و به آنها گفتم: من مزاری را كه نمی شناسم زیارت نمی كنم و به خاطر اینكه از رفتن به آنجا صرفنظر كردم تمایل مردم هم به آنجا كم شد. آنگاه از پیش آنها حركت كردم و شب را در مزیدیه پیش بعضی از سادات آنجا ماندم.

هنگام سحر برای نافله شب بلند شدم وقتی نافله شب را خواندم به انتظار طلوع فجر نشستم به شكل اینكه گویی تعقیب می خوانم كه ناگهان سیّدی بر من وارد شد كه او را به راستی و درستی و پرهیزكاری می شناختم و او جزء سادات آن روستا بود. آنگاه سلام كرد و نشست پس گفت: «ای مولای ما! دیروز مهمان اهل روستای حمزه شدی و او را زیارت نكردی؟» گفتم: بله. گفت: «چرا؟» گفتم: زیرا من كسی را كه نمی شناسم زیارت نمی كنم و حمزه پسر حضرت كاظم(ع) در ری دفن شده است.

و گفت: «رب مشهور لا اصل له. (چه بسیار چیزهایی كه مشهور شده اند امّا واقعیّت ندارند.) و آن قبر حمزه پسر موسی كاظم(ع) نیست هر چند كه این گونه شهرت پیدا كرده است. بلكه آن قبر ابی یعلی حمزة بن قاسم علوی عباسی می باشد. یكی از علمای اجازه و اهل حدیث است كه علمای رجال آنرا در كتاب های خود ذكر كرده اند و او را به خاطر علم و پرهیزكاری اش مدح و ثنا كرده اند.» با خود گفتم: این از سادات معمولی است و از كسانی نیست كه از علم رجال و حدیث باخبر باشد. شاید این حرف را از بعضی از علماء شنیده است. آنگاه به خاطر اینكه حواسم به طلوع فجر باشد بلند شدم و آن سیّد نیز بلند شد و رفت و من غفلت كردم از اینكه بپرسم این كلام را از چه كسی شنیده است؟ وقتی فجر طالع شد من به نماز خواندن مشغول شدم وقتی نمازم تمام شد به خواندن تعقیب مشغول شدم تا آنكه آفتاب طلوع كرد و همراه من تعدادی از كتاب های رجال بود و من در آنها نگاه كردم دیدم قضیه همانطوری است كه فرموده بود. اهل روستا به دیدن من آمدند و آن سیّد هم در بین آنها بود.

گفتم: قبل از فجر پیش من آمدی و به من از قبر حمزه كه او ابویعلی حمزه بن قاسم علوی است خبر دادی تو آنرا از كجا گفتی و از چه كسی شنیده بودی؟ گفت: به خدا قسم من قبل از فجر پیش تو نیامده بودم و تو را قبل از صبح ندیدم و من شب قبل در بیرون روستا بودم، شنیدم كه تو به اینجا آمدی و در این روز به جهت زیارت تو آمدم. من به اهل آن روستا گفتم: الان بر من لازم شده كه به خاطر زیارت حمزه برگردم من شك ندارم در اینكه آن شخصی را كه دیدم حضرت صاحب الامر(ع) بوده است.

آنگاه من و اهل آن روستا به خاطر زیارت او حركت كردیم و از آن وقت این مزار به این مرتبه آشكار و شایع شد كه از مكان های دور برای زیارت به آنجا رفت و آمد می كنند.